شعر برای کودکان

بغل وا مي كند  بي تابي  پيراهن  ما را

مرا مي تابد از نيلوفري هاي تنت اينجا

تماشا مي كند  فوج  به هم  پيچيدن ما را

تو در من شعله ميگيري، من آتش ميشوم در تو

تويي كو تا سرا پا  گر بگيراند  من ما را

نسيم آشنايي دارد از صد باغ گل خوش تر

سر سنگي كه مي گيرد به حسرت دامن ما را

بدنبال "رهي" مي گردي از خاموش سنگي كه

به آتش مي كشد دنباله هاي شيون ما را

من و تو سنگساران كدامين جرم معصوميم

كه دنيا بر نمي تابد كبوتر بودن ما را؟

گره از روسري واكن بخندان باغ را بر من

كه مي خندد زمين شوق زسر وا كردن ما را

چراغاني بيار اي ازدحام كوچه خوشبخت

هواي بي فروغ خانه ي بي روزن ما را

***

اتاقي  گوشه ي دنج حياط چند شهريور

بغل وا مي كند تاب و تب پيراهن ما را

به تهران باز مي گرديم و يك تجريش مي بيند

چكا چا چاك برق چشم هاي روشن ما را

عاشقانه

بعد از اين بگذار قلب بي‌قراري بشكند
گل نمي‌رويد، چه غم گر شاخساري بشكند

بايد اين آيينه را برق نگاهي مي‌شكست
پيش از آن ساعت كه از بار غباري بشكند

گر بخواهم گل برويد بعد از اين از سينه‌ام
صبر بايد كرد تا سنگ مزاري بشكند

شانه‌هايم تاب زلفت را ندارد، پس مخواه
تخته‌سنگي زير پاي آبشاري بشكند

كاروان غنچه‌هاي سرخ، روزي مي‌رسد
قيمت لبهاي سرخت روزگاري بشكند

دوستت دارم

دنبال وجهی می گردم
که تمثیل تو باشد
زلالی چشم هات
بی پایانی آسمان
مهربانی دست هات

...
نوازش گندمزار
و همین چیزهای بی پایان.
نمی دانستم دلتنگیت
قلبم را مچاله می کند
نمی دانستم وگرنه

از راه دیگری
جلو راهت سبز می شدم
تمهیدی، تولد دوباره ای، فکری
تا دوباره
در شمایلی دیگر
عاشقت شوم.
گفته بودم دوستت دارم؟
عشق


دوست داشتن،

صدای چرخاندن کلید است در قفل.

عشق،

باز نشدن آن.

کاری که ما بلدیم اما...

باز کردن در است

با لگد...
می دانی؟

یک وقت هایی باید

رویِ یک تکه کاغذ بنویسی

تعطیل است

و بچسبانی پشتِ شیشه‌یِ افکارت

باید به خودت استراحت بدهی

دراز بکشی

دست هایت را زیر سرت بگذاری

به آسمان خیره شوی

و بی خیال سوت بزنی

در دلت بخندی به تمام افکاری که

پشت شیشه‌یِ ذهنت صف کشیده اند

آن وقت با خودت بگویی:

بگذار منتظر بمانند.